زاغ و روباه
– روزی زاغکی قالب پنیری دید و به دهان گرفت و زود پرید که بر سیم های برق نشست البته با همان قالب پنیرش و روباهی که از آن حوالی می گذشت با دیدن..
روزی زاغکی قالب پنیری دید و به دهان گرفت و زود پرید که بر سیم های برق نشست البته با همان قالب پنیرش و روباهی که از آن حوالی می گذشت با دیدن زاغک گفت به به که چه زیبایی و چه سری و چه دمی و عجب پایی که چه صورت نازو چه صدای دلنشینی خداوکیلی باید یم رفتی خواننده می شدی که قیافت شبیه انریکه هست و اگر هم یک دهان بخوانی شاید استعدادت هم کشف شود
زاغ شروع به خواندن کرد که کلاغ دم سیاه عره ناز داره کلی خره ! که پنیرش افتاد و روباه هم آن را خورد و زاغ نیز با این حالت تصمیم گرفت که تلافی کند و به روباه حمله کرد و چون کمربند مشکی کاراته نیز داشت و روباه و ما به دلیل رنگش متوجه نشده بودیم کتک مفصلی به روباه زد و او را به انباری زندانی کرد که اذیتش کند و او را با اره برقی در زیر زمین کشت !بهتر از به جای این جور کارها با هم یک لقمه پنیر را بخورید و