داستان واقعی زندگی
– وقتی که به دنیا امدم متوجه شدم که خدا همه جا هست و همیشه مراقب من می ماند .در واقع او فرشته ای را برای مراقبت از من فرستاده که این فرشته ما..
وقتی که به دنیا امدم متوجه شدم که خدا همه جا هست و همیشه مراقب من می ماند .در واقع او فرشته ای را برای مراقبت از من فرستاده که این فرشته مادرم هست .به من یاد داد که چگونه راه بروم و به من می گوید که این دنیا چقدر زیباست .من می دانستم که مادر من همه چیز را می داند .من فکر می کردم که می توانم هر چیزی را از او پنهان کنم ولی نمی دونستم که مادر من همه چیز را می داند با بزرکتر شدنم فهمیدم که مادرم همه چیز را نمی داند